آنان که نرفته زائر میشوند/مردان و زنانی که از سر عشق ماندند
به گزارش خبرنگار مهر، اینجا شلمچه است. کربلای سرخ ایرانزمین، کربلایی که این بار در آن حسین بن علی (ع) بییار و یاور نیست. فوج فوج محب میآید تا روانه شود بهسوی دشت کربلا و یکصدا فریاد ندای «هل من ناصر» حسین (ع) را لبیک گویند.
«نه پای رفتن هست نه دل ماندن». این شرح حال امروز خیلیها است. آنانکه از سر عشق ماندند و با حسرت جا ماندن خود را نظارهگر شدند. خیلیهایی که اگرچه بهظاهر به سرمقصد و میعادگاه محبان نرسیدند و در ابتدای مسیر جا ماندند اما با دل به بارگاه عشق وصل شدهاند.
خیلیها که اتفاقاً پاسپورت هم دارند و اگر میخواستند میتوانستند ویزا هم داشته باشند. آنانکه که اگر میخواستند میتوانستند بروند اما ماندند تا بهجای زیارت، خادمی کنند.
از ابتدای جاده ولایت خرمشهر در همان میدان مقاومت اولین تکیه به چشم میخورد و خادمان حضور دارند و این حضور تا رسیدن به مرز ادامه دارد. یک نفر با سینی چای به استقبالت میشتابد، دیگری خرما پیشکشت میکند آن دیگری میوه و یکی هم کعک (نوعی شیرینی محلی).
گروهی گلوی زائران را به یاد لبتشنه امام حسین (ع) سیراب میکنند. آن دیگری از زیر قرآن ردت میکند تا کلام خدا در طول مسیر رسیدن به کربلا حافظت باشد و کسانی نیز هستند که تنها کاری که از دستشان برمیاد زدودن خاک کفش زوار است و توتیای چشم کردن آن …
وظیفهام گرفتن پرچم است
در میانه مسیر جوانی نظرم را جلب میکند، حدوداً ۱۷ یا ۱۸ ساله، باریک اندام که چفیه به سر بسته است و پرچمی بزرگ را در آن میانه نگه داشته است.
جلوتر میروم، سلام میکنم. سؤال اولم را متوجه نمیشود. میگوید از شدت صدای بلندگوی هیئت که خیلی با او فاصله نداشت، سردرد گرفته است و تمرکز کافی ندارد. بریدهبریده پاسخ میدهد و میگوید: «برای خادمی آقا اینجا هستم». وقتی میپرسم دقیقاً چه میکنید؟ پاسخ میدهد: «پرچم را نگه میدارم».
کارش نگهداشتن پرچم است. آنطور که میگوید از صبح تا شب کارش همین است که در میانه جاده بایستد و پرچم عزای اربابش را نگه دارد.
وقتی میپرسم که این کار با این مدتزمان طولانی سخت نیست؟ در جوابم میگوید: سخت که هست. پاهایم خسته و کمرم درد میگیرد اما این سختی دلیلی برای جا زدن نیست.
آفتاب مستقیم از فراز هیبتش و بر فرق سرش میتابد. سرش درد میکند و حتماً پا درد هم دارد اما همتی بلند هم دارد که این سختیها را تاب آورده است.
به امید شفای دو بیمار سرطانی
جلوتر که میروم جوانی دیگر نظرم را جلب میکند. لباس شبیهخوانی سبزرنگ بر تن دارد و مشکی سیاه در دست. میگوید از امیدیه و به امید شفای بیمارانش آمده است و قرار است بهصورت سیار در خادمی کند.
حسین قاسمی به خبرنگار مهر میگوید: اولین بار است که این کار میکنم. دو مادرم به بیماری سرطان مبتلا هستند و به خاطر شفای آنها نذر کردهام برای زائران سقایی کنم.
وی میافزاید: این دو، مادر واقعی من نیستند اما مانند مادر برایم عزیزند من به آنها مادر میگویم. حالا شیمیدرمانی میشوند یکی ۳۰ درصد از درمانش باقیمانده و آن دیگری فردا آخرین دارو را دریافت میکند و خوب میشود. آمدهام تا از آقا بخواهم کاملاً خوب شوند.
این زائر و خادم حسینی در ادامه بیان کرد: به عشق و با امید به کرم آقا آمدهام.
حسین، کاسه مسی منبتکاری شدهاش را پر آب میکند و تعارف میکند به من و خیلی دیگر از زوار…
نتوانستم به خانه بازگردم
در این جاده منتهی به عراق جلوتر که بروی در میانه جاده دستهای التماست میکنند برای توقف. از تو میخواهند لحظه در رفتن درنگ کنی. آنها نه از زائران که از ارباب و مقصود نگاهی از سر عنایت را طلب میکنند. زائران را متوقف میکنند و به تمنا میخواهند کفششان را جلا دهند.
عبدالله سیمری یکی از این جوانان است که طرز حرکتش در وسط جاده نگاه هر رهگذری را بهسوی خود معطوف میکند، چهار زانو نشسته و خزیده خزیده بهسوی زائران میرود تا کفششان را جلا دهد.
عبدالله سیمری جوان ماهشهری یکی از خادمین زوار امام حسین (ع) در مرز شلمچه است که کفشهای زوار را برق میاندازد و کارش را عشق میخواند.
این خادم زوار حسین در اربعین به خبرنگار مهر میگوید:این کار برایم نوعی عشق است. رفتاری است برگرفته از فطرت آدمی.
وی به دلیل حضورش در شلمچه اشاره و عنوان میکند: برای بدرقه مادرم آمده بودم. مادرم را آوردم و دیگر برنگشتم. همه رفته بودند کربلا و من چون مشغول خدمت بودم نتوانستم همراهشان بروم.
سیمری میافزاید: نمیدانستم چه باید بکنم. همینقدر میدانستم که نمیخواهم به خانه بازگردم. میخواهم بمانم و خادمی کنم. زمانی که دیدم اینجا جوانان زیادی واکس میزنند من هم تصمیم گرفتم بمانم و واکس بزنم.
وی در ادامه بیان میکند: اگرچه سعادت زیارت نصیبم نشده اما امیدوارم سعادت خدمت به زوار برایم ثبت شود.
عبدالله و خیلیهای دیگر هستند که این روزها بدون در نظر گرفتن غرور جوانی، خالصانه و با عشق، کفشها و حتی دمپاییهای چرمی را واکس یا جلا میدهند و در مقابل، قامتهای بسیاری از زائران برای بوسیدن سر همیشه بلند این جوانان خم میشود و اینیکی از تصاویر بدیع این مانور عظیم جهان تشییع است.
در این مانور اربعین، نقش خانمها نیز پررنگ است، محال است از شلمچه گذر کنی و چشمت به چادری نخورد که روی آن نوشته شده باشد نان داغ.
بوی خوش نان داغ
در آن چادر عدهای بانو دور یک تنور گازی جمع شدهاند. به کیسههای آرد، عشق، چاشنی میکنند تا نانی بسازند که عطر آن علاوه بر بوی نان تازه، بوی خوشخدمت به ارباب را بدهد.
دیگر زنانی نیز هستند که یا مقدمات پخت غذا را فراهم میکنند و یا بهطور مستقیم به زائران خدمت میکنند.
اینجا و در مهد خدمت و سرسپردگی، گروهی تنها مأمور هستند زائر را به سمت تکایا برای پذیرایی شدن راهنمایی کنند، گروهی هیزم میشکنند، دستهای، چایی و غذا پخت میکنند و برخی نیز برای سلامتی زوار اسپند دود میکنند.
شلمچه این روزها سرزمین عاشقیها است هرکس به فراخور توان خادمی میکند و بهطور حتم ثواب زیارت برایش ثبت میشود.
این حضور فریاد زیباییهایی است که هیچگاه از صحنه روزگار محو نخواهد شد تا به همگان ثابت شود ندای «هل من ناصر» حسین (ع) در هزار و اندی سال پیش، لبیکهای بسیاری را امروز و در آینده به همراه خواهد داشت.
خبرنگار: سیده فاطمه هلالات
عکس: مریم فرطوسی
——
منبع: خبرگزاری مهر
دیدگاهتان را بنویسید