فلاحیه، شهر غم / صالح آلبوغبیش
هوا هرروز رو به تاریکی میرود، هرروز در انتظار خبر بودیم، قرار است خبر خوشی بدهند! مدتی است خوشی قهر کرده بود! همه انتظار آشتی داشتند.
زبالهها مدتی است شهر را به تصرف خود درآورده بود، از شهرداری هم فقط اعتصاب کارگران به گوش میرسید.
همه مانده بودیم جریان چیست؟
لیکن برای سگان ولگرد و گرسنه روزهای خوبی بود، دیگر از آن شبهای لعنتی که چریکهای شهرداری با تفنگ به جان آنها میافتادند خبری نیست و بهاندازهی سد جوع در زبالههای قهرمان که توانستند با یک انقلاب برنامهریزیشده شهر را به تصرف خود درآورند! وجود داشت.
بله خوب یادم میآید سربازان و چریکان زباله خوب رزمدیده بودند؛ همه ورزیده و آماده … روزها مگسان که در رأس آنها خرمگسها که بعد مشخص شد در خارج از کشور دورهی خونخواری دیده بودند! فرماندهی یگان را در دست داشتند و با بیرحمی تمام به جان همه طوری که حتی از پیر و بچه هم نمیگذشتند.
شبها هم یگان دیگری بنام پشهها از اوایل شب زمام امور را میگرفتند تا مگسان شب تجدیدقوا کرده فردایش باقدرت به کارشان ادامه دهند.
خلاصه شب و روز از هر جا و مکان هجوم بود و حمله!
همه هاجوواج مانده بودند.
سگهای ولگرد هم شبانهروز زبالهها را نگهبانی میدادند تا کسی آنها را نسوزاند و آذوقهی لشکرها به خطر بیفتد.
آنها خانه پرهیاهوی شهر را ابداً آسیبی نرساندند و از اختلاف موجود در آن بسیار شادبودند. حتی نذر کرده بودند که اگر اختلافات یک سال دیگر ادامه پیدا کند. دو انسان را درملأعام قربانی کنند.
روزگار سختی بود آن روزها!
کسی جرئت حرف زدن را نداشت، به دستور یگان ویژهی خرمگسان حکومتنظامی بود!
همهی کاسه، کوزهها سر یک نفر و چهار موافقش شکسته میشد.
خلاصه در آن روزهای سخت که هیچکس هیچ کاری انجام نمیداد به پنج نفر افتخار پنج مع الحق دادند!
مگسان، پشهها و تمام حشرات و سگان ولگرد از خنده روده پرشده بودند هیاهویی داشتند!
گذشت. روز موعود آمد. ریس که از چهار نفر موافق بود جای خود را به یکی از پنج مع الحق داد.
یک ماه گذشت شهردار هم رد صلاحیت شد برای سالی دیگر!
این بار برخلاف آنیکی که لاغراندام و دماغی بزرگ داشت یکی با دماغ باریک، چاق و شکم پر بر مسند نشست تا از آن خانه کنترل شود.
البته ازلحاظ قد و قامت یکسان بودند؛ نزدیک فراموش کنم اولی سبیل هم داشت، اینیکی ندارد.
روزهای اول کارش که پاییز بود؛ هنوز هوا گرمای خودش را کامل از دست نداده بود.
با کتوشلوار آبی، خیلی هم خوشتیپ البته اگر ورزش یا رژیم میگرفت و آن شکم را آب میکرد خوشتیپتر هم میشد. شروع به شهرگردی کرد، هر جا که نقصی یا عیبی میدید با ناراحتی سر تکان میداد.
همه امیدوار بودند گویی فرشتهی نجات آمده!
در چهرهی معصومانهی او بوی فعالیت میآمد؛ مشکلات را ضربهفنی کند.
زبالهها جمعآوری شد با ترفند کار حجمی، مگسان و پشهها و تمام حشرات را فراری داد.
دوباره چریکهای خود را به جان سگان ولگرد انداخت! وعدهها داد، امیدوار شدیم؛ ولی از آن هنگام مدتی میگذرد لیکن کار چنانی نشد که نشد!
سگهای ولگرد از شدت درد و مصیبت سراغ ریس سوسکها رفته و عریضهی بلندی تقدیم کردند؛ در آن عریضه خالصانه تقاضا کرده بودند که انتقام ما را بگیرید.
سوسکها که از وفاداری و خلوص نیت سگان کاملاً آگاه بودند، ضعف آبفا را غنیمت شمرده و با تهدید و رعب فاضلاب پیر و فرسوده او را مجبور به طغیان کردند تا خیابانها را لجن بار کند و از این راه به شهرداری آسیب برسانند و خود شبانگاه بهاتفاق یاران قدیمی خود موش صحرایی به خانهها حمله کنند.
نقشه با موفقیت در حال انجام است، سگها نفس راحتی کشیدند، هر شب کنار درب ورودی بیمارستان لم میدهند و از دیدن آنهمه آدم بیمار شادی میکنند و با خود میگویند: بالاخره چوب خدا صدا ندارد، ما همه شانس داریم.
سگ پیر از یکگوشهای خندهای بلند کرد و گفت: عجب بدبختاند اینان! یعنی آمدند بیمارستان الآن زنگ میزنم رفیقانمان پدرشان را دربیاورند، تولهسگی از وسط پرید گفت:
بابابزرگ کدام رفقا؟
ما که نمیتوانیم بریم داخل!
سگ پیر جواب داد: نگران نباش پسرم پشهها کار را ردیف میکنند.
سگهای ولگرد به این هم اکتفا نکردند سراغ قورباغهها و لاکپشتها رفته آنجا هم طرح شکوی کردند و خالصانه از قورباغه و لاکپشت جماعت تقاضا کردند که به حوضهای منبع تأمین آب شرب شهر بروند و تا میتوانند کثافتکاری کنند؛ و نگذارند آب شیرین طرح الغدیر شیرین به شهر برسد.

دیدگاهتان را بنویسید