چشم انتظار
چشم انتظار
ساعت ۱ بعد از ظهر بود و گرمای هوا امان آدم را می برید. دو ساعت در سه راه خرمشهر کار اداری داشتم و در طول این دو ساعت از معطلی هایم استفاده کردم و نظری به حال و روز منطقه انداختم ..منطقه خسته ای بود و حال و هوای یک روستا را داشت و انگار در نقشه شهری جایی نداشت … خیابان های خراب ، زباله های انباشته شده ، فاضلاب های بیرون زده ، خانه های قدیمی و چهره های خسته اهالی ، آن جا را به منطقه ای پیر مبدل کرده بود … در طول این معطلی ها ، یک چیز بیش از همه توجهم را به خود جلب کرد … کارگران چشم انتظار کار … کارگرانی که از صبح تا شب به انتظار لقمه حلال می نشینند تا شرمنده خانواده هایشان نشوند … کارگران روبروی فلکه نشسته بودند و با هم بحث می کردند جز یک کارگر که از همه جدا شده بود… تنها نشسته و با خود اختلاط می کرد .. با تخیلات خود وجود کسی را در کنارش حس می کرد… هوا گرم و گرم تر شده بود و عرق سرتا پایش را گرفته بود و دستمالش کفاف پاک کردن این همه عرق را نداشت … کنجکاو شدم و نزدیکش شدم … همین که نزدیکش می شدم ، تیکه هایی از درد دلهای تنهاییش را که با خود زمزمه می کرد را شنیدم … ((یعنی لازم اتسوین هیچ؟ .. صبرتی چم یوم و الله کریم … شسوی؟ اروح ابوگ ؟ )) …. همین که صدای نفسهایم را شنید به خود آمد و سریع از جایش بلند شد و با گوشه آستینش عرق صورتش را پاک کرد و لباس های خاک گرفته اش را تکاند.. تا قدم اول را برداشت ، خجالت را کنار زدم و با کنجکاوی و پررویی تمام مشکلش رو ازش پرسیدم .. با عصبانیت جواب داد : (( انته تفهم معنی الفقر شنهی ؟ … تفهم العوز شنهی ؟ … هم فشلان جدام اعیالک ؟ …)) … ای کاش چیزی نمی پرسیدم.. زخم هایش را تازه کردم.. زخم های کهنه ای که کارشان از درمان گذشته بود .. باز هم ادامه داد : (( خسرت بیتی و اهلی و السبب ماکو شغل … اگعد بالفلکه من غبشة الله الحد الفجر و انتظر لقمة حلال حتی ارجع الفات بس ماکو و هسه جای تسألنی اشخیرنی .. ما گول غیر الله کریم.. بس هو یدری ابحالی )) … مات و مبهوت مانده بودم که ای دل غافل … دست بر روی چه زخمهایی گذاشتم… دوست داشتم با چند کلمه تسلی خاطرش دهم ولی زبان در دهانم نمی چرخید … وقت نماز بود و صدای اذان از مسجد شنیده می شد … من هم باید کم کم به کار نیمه تمامم رسیدگی می کردم… اما حرف های آن کارگر ، تمام فکر و ذهنم را بهم ریخت …
این تنها نمونه ای از حال و روز این کارگران می باشد … اگر بخواهیم به تمام درد دلهای آن ها گوش فرا دهیم ، فکر و ذکر یک کشور را بهم می ریزند … به قول آن کارگر (( هم الله کریم … ما تظل هیچ … ))
( خیال اللیل )
حیات الیوم ملیه من هذا الوضاع
مقال مؤلم جداً
ما اقول الي حسبنا الله و نعم الوكيل