اتوبوس خوزستان – علیرضا عامری
یکی به راست می پیچد و دیگری به چپ و یکی هم بی توجه به همه جا، به هر سو میرود، بی هدف است و سردرگم راستها اما، همسو نیستند، یکی کمی به راست و یکی، خیلی به راست، چپها هم بدینگونه اند
هرکس، هر لحظه، به هر مقدار که دلش خواست و ذهنش گفت، خواهد پیچید، فرمان، دست اوست و تصمیم در اختیارش، ربطی به دیگران ندارد، غافل از نتیجهٔ عمل .گاهی چند نفری، بنا به مصلحتی، خواه زبان و خواه محلِ تولد و خواه مصلحتِ شخصی، همسو میشوند در پیچاندنِ فرمانِ این اتوبوسِ هزار فرمان، چند صباحی، غالب میشوند و قالب، غافل از عاقبتِ طولانی از این اتحادِ صوری، برای مدتی بَرنده باشند و بُرنده، بعد از آن مهم نیست، حال را بچسبند و حال کنند.
این نگاهِ فردی یا تیمی محدود، اتوبوس را به هر سو میبرد جز آن سویِ درست، دسته ها و گروهها، دائما تعویض می کنند نفراتشان را به مصلحت، اما کدام مصلحت؟، و افرادی تکرو و انفرادی هم در کنارشان، کم تاثیر و شاید، بی تاثیر. بعضیها اما، بیخیال اوج، در لوج نشسته اند، فارغ از دانسته هایشان در فراق وطن، کاری نمی کنند که اگر وارد متن شوند، منت بارشان میشود، آخر!! متن را چه به منت.
در این هیاهو اما، فرمان بدستانی غریبه می بینم، گاهی سفارشی و گاهی نفوذی و گاهی برای خدمت، هرکس به مصلحتِ خود و جمع، تلاشی میکند، چه خوب و چه بد، او، پیاده خواهد شد از این اتوبوسِ سرگردان، و میبرد سهم خود را و میرود از این دیار، و میماند اتوبوسی با هزار فرمان کسی را به کسی نیست، که اگر فریادی برای اتحاد مسیر برآری، مسیر را برایت تلخ میکنند (گر خواهی نشوی رسوا همراه!! جماعت شو).
مسافران اما، قید زده اند از نتیجه، همراه بوده اند از ازل، چیزی ندارند جز آرزوی ماندن در اتوبوس، یا باید رفت از آن یا باید جورش کشید، وطن است دیگر!.برای مسافر، اتوبوس، وطنی است داغان و بی هدف و شاید هزار هدف، مسافر میماند و خاطراتش، تلخیهایش را می پذیرد به امیدِ کورسویی امید، هر روز کم امیدتر از دیروز، اما …… کماکان امیدوار، که ترکِ اتوبوس نتوان کرد بدین سادگی، شیشه شیشه و صندلی صندلی و هر خط و خال دیوارهایش خاطره ای برای مسافران دارد، نمیتوان ترک کرد اتوبوسِ خوزستان را، گاهی همدیگر را نمی شناسند، اما همه، آشنایند، همه عزیزند و دوست، همه، همسایه اند، هم استانی، سلام .این مسافران، ماندگارترین اعضای اتوبوسِ خوزستانند و وفادارترین، نه به جاده و دست اندازش فکر میکنند و نه نژاد و رنگ نفر بغل دستی، نه مهم، سن و شغلش است و نه دیارِ تولد او، همسایه است و همین کافیست، دقیقا برخلاف اغلب راننده ها. چرخها میچرخند، گاه برعکس هم، اتوبوس دور خودش می پیچد و صدای ترمز و فریاد موتور همزمان بلند میشود، اتوبوس می غلتد و می غلتد، تلفاتی میدهد، سرمایه ای می پرد و جزئی از بدنه، آسیب می بیند، وارونه شدن، عادت شده است، اما باز هم روی چرخها بر میگردد، اتوبوسی با بدنه ای قوی و تنومند، چرخهایش نیز، مردمش هم صبورند و محکم و راسخ، کم توقع و با ایمان به هدف، اما اتوبوس، مدتی است زهوارش دررفته، امروز و فرداست که چپ بشود و روی چرخها برنگردد، گاهی حسرتِ مسافرانِ پیاده شده را میکشم و گاهی آنها حسرتِ اتوبوس را، اما اتوبوسِ ما، پایان غم انگیزی دارد، این هزارچرخِ هزارفرمانِ، چه روزی به مسیر بازمیگردد؟
مقصدی که هیچگاه ندیدمش، آرزویم رسیدن به مقصد است، همه با هم برسیم، صحیح و سالم، در اتوبوسی سالم، اتوبوسی بنام خوزستان
علیرضا عامری، شهروند خوزستانی
شنبه ۲۴ مرداد
دیدگاهتان را بنویسید