یک جوک قدیمی

سید صالح علوی

مسلمانی راه گم کرده و پس از تلاش فراوان به صومعه ای رسید. کشیش صومعه به او گفت اگر میخواهی پیش ما بمانی باید مسیحی شوی. مرد قبول کرد.
کشیش طی مراسمی سه بار سر او را زیر آب کرده و به او می گفت تو دیگر مسلمان نیستی تو مسیحی شدی.

شرایط زندگی دراین صومعه آن بود که ساکنین گیاه خوار بوده و از خوردن گوشت پرهیز کنند.
چند روز بعد کشیش متوجه شد که مرغهای صومعه که برای تخم مرغ گذاشتن نگهداری می شدند هر روز کم می شوند.
پس از مراقبت متوجه شدند مسلمان سابق هر روز مرغی را گرفته سرش را سه بار زیر آب کرده و میگفت تو دیگر مرغ نیستی و بادمجانی..

و سپس آنرا کباب میکرد و می خورد….

داستان ما مردم اهواز شبیه همین مرد راه گم کرده است کارون را به چند جای مختلف انتقال داده اند و آبی در آن نمانده و کارونی که قبلا قابل کشتیرانی بود امروز حتی قابل نوشیدن نیست و ما آب خوردن را از دستگاههای تصفیه و بصورت بشکه ای میخریم.
از بشکه های نفت اما سهم ما فقط گرما و دود و هجوم بی رویه کارجویان از سراسر کشور است.
وما بجای کار در صنایع نفتی شهرهای خودمان به فلافل و سیگار فروشی روی آورده ایم .
گرد و خاک و ریزگردها مانند صحرای لیبی شده و دید مستقیم در هنگام اوج گرد و خاک به تنها یک متر میرسد.
با تمام اینها چند روز پیش برای درمان بیماری فرزندم به تهران سفر کردم.
وقتی با یک آقای تهرانی در مترو گفتگو کردم گفت من چند سالی شهر شما بوده ام. راستی اهواز شهر قشنگی است آب و خاک حاصل خیز و کار فراوان دارد.
خوش بحال شما.
جوابی ندادم لبخندی به نشانه ادب زدم و ساکت ماندم.
مانده بودم چه بگویم!
فقط زیر لب زمزمه کردم:
تو دیگر مرغ نیستی بادمجانی!

اشتراک این خبر در :