عمرت به دو سال نرسیده بود، به عکست خیره می‌شوم، چشمان معصومت نگاهم می‌کنند با من حرف می‌زنند بله حرف می‌زنند، چشمان تو چه می‌گویند محمدصادق؟ لحظه‌ای به فرزندم که هم سن و سال تو است می‌اندیشم، بااینکه هنوز قادر به تکلم نیست اما، من از نگاهش می‌فهمم چه می‌خواهد، چه می‌گوید و در قلب کوچکش چه می‌گذرد.

113

آه! محمدصادق چشمان تو چه می‌گویند؟ چه دنیای پلیدی است این دنیای ما! و چه شهر پلیدی است این شهر که حفره‌هایش نو گل زیبایی چون تو را به کام مرگ می‌کشند! چه سکوت پرهیاهویی بین من و چشمان تو حاکم است… چشمان تو چه می‌گویند محمدصادق؟ می‌دانی فرزندم؟ باید زندگی در این شهر برای تو متوقف می‌شد، باید شهر را سیاه‌پوش می‌کردند باید عزای عمومی اعلام می‌شد برای فاجعه مرگ تو!

در اهواز، یکی از ثروتمندترین شهرهای دنیا، کودکان چگونه می‌میرند؟ براثر بیماری‌های ناشی از آلودگی هوا، سقوط در جوی‌ها و حفره‌های روباز فاضلاب و… نمی‌دانم آنان که به نحوی مسئول مرگ تو هستند، عکس تو را دیده‌اند؟

نمی‌دانم چگونه نگاه معصومت را تحمل می‌کنند! نمی‌دانم آن مسئولی که می‌توانست کاری کند که تو در فاضلاب بی‌کفایتی او و همکارانش غرق نشوی تا مادرت یک‌عمر در غم تو ضجه نزند… چگونه شب را به صبح می‌رساند و چگونه حرف‌های ناگفته چشمانت، او را امان می‌دهند؟… آه محمدصادق چشمان تو چه می‌گویند؟

بی‌شک تا دنیا دنیاست چشمان تو با کسان زیادی حرف خواهند زد با آنان که انسانیت را قربانی مطامع و مصالح دنیوی کردند و بی‌کفایتی آن‌ها سبب مرگ تو و امثال تو بود، با کسانی که مظلومیت تو را دیدند و دم برنیاوردند… با کسانی که درد را می‌فهمند و با والدین تو شریک‌اند اما درمان را نه… و این سؤال سال‌ها تکرار خواهد شد… چشمان تو چه می‌گویند محمدصادق؟…

حمزه سلمان پور

#

اشتراک این خبر در :