محمراویه(۲) – خالد لویمی

اگرچه خط ریش مرتب و لباس اطوکشیده، همچنان مثل قبل در ظاهرشان هویداست اما ذهن و روان ناآرامی که دائم ایام قدیم و حال حاضر را به مسلخ قیاس می‌کشاند، آنان را همراهی می‌کند. در چشمانشان می‌توان خواند؛ در اندرونشان حرف‌وحدیث فراوانی در جریان است؛ پیشخوان این حرف‌وحدیث‌ها، در برق چشمانشان، نمودار است؛ چشمانی که دائم، آسمان و طلوع و غروبش را، دریا و جزر و مدش را، لنج ها و آمد و شدنشان را، مردم و رفت‌وآمدشان را و گذران ایام و روزبه‌روز شدنشان را، دنبال می‌کنند اما حسرت‌هایی که روزگار برای آن‌ها با خود آورده است را رفتنی نیست. نیمکت چوبی لب شط، میزبان هرروزه این سه پیرمرد و حسرت‌هایشان است. زمانی ابو جواد، کارمند گمرکات، مهندس نصیر، نفتی و حجی علوان، لنج دار بود. قبل از جنگ، حال‌وروزشان کویت بود و بستان نخیلات ابو جواد، پر خیروبرکت. جنگ که شد یا مانند خیلی‌های دیگر، آواره شدند و یا اینکه خانه و مایملک و نخیلاتشان به هدر رفت و همه‌چیز جابجا شد؛ حتی آدم‌ها و رزق و روزی آن‌ها. جنگ که تمام شد تعداد فازهای شرکت نفت از تعداد نخیلات پیشی گرفت و بندر و گمرک، شاهد رونق تجاری شد اما این سه پیرمرد و فرزندانشان تنها به کارت شهروندی منطقه ویژه اقتصادی رسیدند. بخیل نیستند؛ و اینکه مردمانی از هر شهر و دیاری به اینجا آمده‌اند تا رزقی و لقمه نانی نصیبشان شود ناخرسند نیستند چراکه در ایام هجرت، این حال‌وروز را تجربه کرده بودند اما سؤال بزرگی در نگاهشان نمایان است؛ اینکه چرا زمانی صاحب همه‌چیز بودند؛ اما الآن، بی‌همه‌چیز. برخی از صلح و آرامش، لذت می‌برند و برخی دیگر در جنگ و آوارگی و ویرانی و فقدان عزیزان، حسرت آن رامی خور‌ند و در این روزگاران، معمولاً در مقابل هریک اتاقک لذت، شهرکی از حسرت‌ها، بناشده است. این سه پیرمرد، هرروز عصر، لب شط و نزدیک لنجها می‌نشینند و برای لذت‌های امروز مسافرانی که از دنیای دیگری آمده‌اند، لذت می‌برند و برای لذت‌های ایام قدیم خودشان، حسرت …‌

اشتراک این خبر در :