جامعه پذيرى در مدرسه امام حسين (ع) – لفته منصورى
دیشب من و سه نفر از دوستان در مجلس روضهی مدرسه علمیه الغدیر اهواز آیتالله دکتر حیدری نماینده محترم مردم خوزستان در مجلس خبرگان رهبری که با سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمین صافی برپاشده، شرکت کردیم. مجلس بزرگ و باشکوهی بود. خیابان مملو از جمعیت از سراسر استان بود. هنگام ذکر مصیبت، مردم در یک سمفونی بزرگ مویه میکردند. جای سوزن انداختن نبود، عظمت و شکوه مجلس بینظیر بود.
ما با یک میهمان عزیزی قرار گذاشته بودیم که او را به مجلس روضه فرهنگیان ببریم. مجلس عزایی که سخنران آن ابو نور همان کسی که سال گذشته درباره منبر و خطابهاش یادداشت «منبر پژوهش محور» را نوشته بودم. در میدان فرودگاه اهواز منتظر میهمانمان بودیم و در آنجا موکبی برپا بود و از خودروهای عبوری پذیرایی میکردند. ما گوشهای ایستادیم که میهمان برسد و او را همراهی کنیم.
پسربچه خردسالی آمد و سه ساندویچ نان و پنیر به من داد. پیشانی این کودک را بوسیدم و گفتم عمو قبول باشه. آفرین، اجرت با اباعبدالله الحسین علیهالسلام. بعد از چند لحظه پدر و مادر این کودک خردسال یک ساندویچ دیگر آوردند و به من دادند. او به مادرش گفته بود که اینها ۴ نفر هستند و یک ساندویچ دیگر باید به آنها بدهیم. این کودک در پیش دبستانی مدرسه عاشورا میهمان نوازی را فراگرفته است. ایکاش کودکان اهوازی هیئتی داشتند! هیئتی که به سادگی خودشان بود! هیئتی که نه بانی و نه مداح و نه روضه خوان نشان دار داشت! هیئتی که همه چیزش را خودشان اداره می کردند. این صحنه مرا به یاد داستانی که برای حاج علیاکبر کوثری روضهخوان حضرت امام خمینی (رض) افتاده بود، انداخت که چند سال پیش از تلویزیون شنیدم:
بچههای آن محله بهرسم کودکانهی خود خالهبازی میکردند و به جهت تقلید از بزرگترها، با چادرهای مشکی و مقنعههای مشکی مادرانشان حسینیه و تکیهی کودکانه و کوچکی در عالم کودکی، در گوشهای از محله برای خودشان درست کرده بودند.
مرحوم سید علیاکبر میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختربچههای محله اومد جلوم و گفت آقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟ گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تأخیری در حضورم نداشته باشم. میگه هر چه اصرار کرد توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت مگه ما دل نداریم؟! چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم. حسینیهی کوچک و محقری بود که بهاندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند. سر خم کردم و وارد حسینیهی کوچک روی خاکهای محله نشستم و بچههای قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند. سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم:
السلام علیک یاابا عبدالله…
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان…
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچهها گفت تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری
رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت
با بیمیلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچهها ناراحت نشن بیسروصدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم…
شام عاشورا شب شام غریبان امام حسین خستهوکوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فوراً به خواب رفتم.
وجود نازنین حضرت زهرا صدیقهی کبری در عالم رؤیا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم. به من فرمود: آسید علیاکبر مجالس روضهی امروز قبول نیست. گفتم چرا خانوم جان فرمود:نیتت خالص برای ما نبود. برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی. فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم و اون روضهای بود که برای اون چند تا بچهی کوچک دور از ریا و خالص گوشهی محله خواندی. آسید علیاکبر ما از تو گله و خوردهای داریم! گفتم جانم خانوم، بفرمایید چه خطایی ازم سرزده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند اون چای رو من بادست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!
ایشان میفرماید از خواب بیدار شدم و از آن روز فهمیدم که توجه و عنایت اهلبیت به مجالس با اخلاص و بیریاست.
خدایا این چه عظمتی است؟ این چه مدرسه بزرگی است؟ در مجلس کودکانهی حسین حضرت فاطمه میزبانی میکند، برای عزاداران چای میریزد. با همان دستهایی که ملکوت را حس کرده است! یا با دست هایی که به گردن محمد حبیب خدا آویزان می شد! یا دست هایی که ولی خدا علی را به آغوش می کشید! یا آن دستهایی که در هنگام شهادتش حسنین را به سینه فشرد:
فَقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهَا قَدْ حَنَّتْ وَ أَنَّتْ وَ مَدَّتْ يَدَيْهَا وَ ضَمَّتْهُمَا إِلَى صَدْرِهَا مَلِيّاً وَ إِذَا بِهَاتِفٍ مِنَ السَّمَاءِ يُنَادِي يَا أَبَا الْحَسَنِ ارْفَعْهُمَا عَنْهَا فَلَقَدْ أَبْكَيَا وَ اللَّهِ مَلَائِكَةَ السَّمَاوَاتِ فَقَدِ اشْتَاقَ الْحَبِيبُ إِلَى الْمَحْبُوب. قَالَ فَرَفَعْتُهُمَا عَنْ صَدْرِهَا وَ جَعَلْتُ أَعْقِدُ الرِّدَاءَ وَ أَنَا أُنْشِدُ بِهَذِهِ الْأَبْيَات
فِرَاقُكِ أَعْظَمُ الْأَشْيَاءِ عِنْدِي وَ فَقْدُكِ فَاطِمُ أَدْهَى الثُّكُولِ
سَأَبْكِي حَسْرَةً وَ أَنُوحُ شَجْواً عَلَى خَلٍّ مَضَى أَسْنَى سَبِيلٍ
أَلَا يَا عَيْنُ جُودِي وَ أَسْعِدِينِي فَحُزْنِي دَائِمٌ أَبْكِي خَلِيلِي
حضرت على علیهالسلام مىفرمايد: من خداوند را شاهد مىگيرم كه فاطمه زهرا آه و ناله كرد، دستهای خود را دراز نمود و حسنين را چند لحظهاى به سينه خود چسبانيد. ناگاه هاتفى از آسمان ندا درداد: اى ابوالحسن! حسن و حسين را از روى سينه فاطمه بردار، به خداوند سوگند كه ملائكه آسمانها را گريان كردند، زيرا دوست مشتاق لقاى دوست است.
حضرت امير عليه السّلام مىفرمايد: من حسنين را از روى سينه زهرا برداشتم و در حال بستن بندهاى كفن اين اشعار را سرودم: مفارقت تو برايم بزرگترین امور است و از دست دادن تو سختترين مصيبت. من براى حسرت و غم آنکسی گريه و ناله مىكنم كه بهترين راه را براى مرگ پيمود. اى چشم من! با من مساعدت و همراهى كن كه محزون دائمى هستم و براى دوست خودم گريانم.[۱] نه نه هیچکدام از آن دست ها نیست! آن دست هایی را می گویم که در عصر عاشورا پاره های ملکوت را از زمین جمع می کرد. لااله الا الله و الله اکبر
اهواز – لفته منصوری
پانوشت:
[۱] – لهوف ،سید بن طاووس، ص: ۱۳۴

دیدگاهتان را بنویسید