ام الخرز(قصه قصیره ) – خالدلویمی
زندگی ماجد مثل زندگی خیلی های دیگر،می گذشت؛بایستی می گذشت؛ به خوشی یا ناخوشی ،اماترجیح می داد به خوشی رهگذران بگذرد؛بخشی از خوشبختی و لو جنسش چینی باشد را از جعبه اش بیرون می کشید؛عشق وگشایش ورزق وروزی را به جسم ها و مغزها و روانهای آشفته وعده می داد؛هندوانه را بشرط چاقو می فروشند؛او،مهره هایش رابشرط اصابت ترکش محبت صاحبش به قلب مردم می فروخت ؛برایش باب رزقی بود محبت فابریک،دربازار کمیاب است؛ هر روز صبح ،مثل هر روز صبح این چند سال ، جعبه اش را مرتب می کردوصبحانه رابانگاههای زنش تقسیم می کرد؛ ازبابت یک چیزخیالش راحت بوداینکه احساسش درتملکش است اوهم ازآن به اندازه کافی برای زنش،شفیقه ولخرجی می کرد:
“قولی احبک ؛حتی تزیدی وسامتی ؛یا امعوده ؛منهو یطینا ابتسامه لواحنا ما ردنا”
آنروز رومانتیک درون ماجد بسازکاظم الساهر می خواند اما شفیقه درعالمی دیگر سیر می کرد؛نمی توانست حیرانی اش راکتمان کند از آن جنس زنان روستایی بود که علی رغم وفاداری و همراهی همه جوره،نمی توانندناگفته ها را پشت صراحت لهجه شان پنهان کنند؛خیلی ساده ،قصه عشقش را بزبان واقعیت برای ماجد ترجمه کرد؛زمانی که عشق باشد اماحسش نباشد:
“بس لوتعرف بغیبتک شوصار؛حبیبی واید احب اصیرلک رمانسیه مثل نجوی؛ بس لوتدری ..”
کلام شفیقه به اندازه یک کتاب برای ماجد ،معنا دار بود،بعضی معیارها نظم طبیعت رابهم زده اند،آرام زندگی کردن ،مشکل شده است؛ماجد،سرش را پایین انداخت ودر حالی که اشعارحسن عاشور را باخودزمزمه می کرد از خانه خارج شد؛شاعربزرگی که در اشعارش دغدغه سهام احساس را دارد:
“محدایگلک؛سمعت من الاخبار؛الدنیه باچرتضل تمطرمواویل وعرس؛ماکو احد راح ایگلک؛تگدر تحصل حبیب ابلافلس”
ماجد چندسالی بود که از فروش مهره های مار ،امرارمعاش می کرد؛خوب می دانست که بیش از هر چیز مدیون تناقض وجودی مارهاست ؛سمشان ،سلاطین قدار و غدار را از پای درمی آورد اما مهره های آنها دلهای مثل سنگ راتسلیم ونرم مي كند. سالها پیش نزد جده اش شکیله که تخصص ویژه ای درشناخت خرزه ها داشت در موردمهره مار و تاثیراتش شنیده بود:
“من عرس الحیایه ،تبگی خرز؛ اذا حملتهن اربعین یوم؛ما یبگی باب الا ینفتح ابوجهک و الناس رایحه کله اتحبک”
البته ،بعدها،ماجددریکی ازمجلات جانورشناسی ،مبنای علمی تاثیرگذاری مهره هارامتوجه شد.سیستم بدنی مارها بگونه ای است که سالی یکبار استخوانی شاخ مانند را ترشح می کننداین شاخها بارمغناطیسی بالایی دارندکه منجر به جذب جفت های نر و ماده بهم می شود؛بعداز جفت گیری،شاخها می افتد؛کسی که بتواند این دوشاخ را،۴۰ روز بهمراه داشته باشد؛میدان مغناطیسی بدنش با بارمغناطیسی شاخها ،تقویت وهماهنگ می شود واین امر منجربه تاثیر گذاری بیشتربرمیدان مغناطیسی دیگران می شود… ماجد که اگرماشین داربود؛احتمالا راننده تاکسی می شد بناچار،پیاده طی طریق می کرد؛اینجوری بهتربود ؛ برای سلامتی اش ،هم برای جیبش وهم گاهی مشتریانی نصیبش می شد؛آنروز سرخیابان محل ترددش که رسید متوجه پلاکاردی شدکه برسر در آرایشگری بیروت نصب شده بود؛ماجد اعتقاد داشت که اگربعضی آرایشگران ،صافکارشوند؛قابل تحمل است اما اینکه بعضی صافکاران ،آرایشگر شوند ذنب لایغفری است ؛آریشگری درشهر پیدا نمی شودکه مهر ماندگارش رابر کله بی نوای او بجا نگذاشته باشد؛ماجد پس ازکلی سیروسلوک وطی الارض ، جعفر و آرایشگری بیروت راکشف کرده بود؛جعفرچندروز قبل برای همیشه از خواب برنخاسته بود؛مدتی پیش ،ماجد برای اصلاح به نزد جعفر آمده بود؛ آنروزهم مثل هر دفعه که می آمد ؛جعفر از اومهره مار از برای اصلاح وضعش می خواست.جعفر،جوان زیبا،باهوش وهنرمندی بود برای همین خواسته اش نزد ماجدچندان منطقی نبود:
“حبیبی ؛انت فنان وشاطر؛اتکل علی الله وعلی نفسک ؛الخرزه مالت المعطلین”
جعفرمانند دیگرهمصنفانش یادگرفته بود هنگامی که با مشتریانش همصحبت می شودبرای حفظ آنها ،سخنانشان رانقض نکند وبگذاردمشتری بهنگام اصلاح مو، بحث های کارشناسی خودش را انجام دهد اما با ماجد تعارف نداشت:
“ماعرفناک ؛گلی انت شنهو شغلک ؛غیر اتبیع خرز..”
جعفرراست می گفت ؛ماجدهم برای اوجوابی نداشت وترجیح دادبا تبسمی مختصر بحث را عوض کند……. حالا دیگر،جعفررفته بود؛ماجد،آنروز بسیارمتاثربود؛او سهل وساده بودن رفتن را لمس کرد؛عزرائیل ،مامور ومعذوراست ؛شوخی هم ،سرش نمی شود؛تمام آنروز به رفیقش فکرمی کرد؛آرزوها وافکاربلند پروازانه ای که داشت ؛قرارش با روزگار این بود که به پاس زحمتهای نکشیده و اراده ای که جایش خالی بود،خیلی چیزها برایش فراهم شود؛ماجد به خودش هم مراجعه کرد؛کجای این کره خاکی ایستاده است ؛وسط خیابان پرترددی که تنها به نظاره گری مشغول است ؛اگربه اندازه شرطی های ایام قدیم ،سرچهارراه ها ،جهت ها را نشان می داد بازهم امیدوار کننده بود؛اما اوفقط یک نظاره گر بود ومانندخریداران خرزه هایش ،منتظر اتفاقات مهم در راه بود…………..
دیدگاهتان را بنویسید